احتمالا همسالان من یاقوت، زن سرخ پوش میدان فردوسی تهران را که در سال ۶۱ ناپدید شد به یاد بیاورند. زنی لاغراندام، با قامتی متوسط، صورتی استخوانی که گذر عمر و ناگواری روزگار شکسته اش کرده بود. همه چیز او سرخ بود: کیف و کفش و جوراب و دامن و پیراهن و تل سر و بغچه همیشه در دستش و این اواخر روسری اش. تهرانی ها نام «یاقوت» بر او گذاشته بودند.
سالها هر روز، صبح تا شب، ساکت و آرام در حوالی میدان فردوسی ایستاده بود. چنان به اطراف میدان نگاه میکرد که گویی همین لحظه کسی که منتظرش بوده از راه می رسد. همه می گفتند جفای معشوقی که از او خواسته با لباس سرخ بر سر قرار بیاید و قالش گذاشته او را برای همیشه سرخپوش و خیابان نشین کرده. آدمها را یکی یکی نگاه می کرد مگر یکی از آنها همانی باشد که باید. مغازه دارهای اطراف با او مهربان بودند و به او چایی می دادند. گاهی لاتها و کودکان ولگرد سر به سرش می گذاشتند و او ناچار به جای دیگری از میدان می رفت. همیشه ساکت بود و حرف نمی زد و اگر مسعود بهنود مصاحبه با او را در کاستی منتشر نکرده بود، امروز صدایش را نداشتیم. سپانلو در منظومه خانم زمان او را به یاد تهران آورد:
«بدان سرخپوشی بیندیش
که عمری مرتب به سروقت میعاد می رفت
و معشوق او را چنان کاشت
که اکنون درختی ست برگ و برش سرخ».
و فرشته خواننده نیز، همان زمان، در ترانه ای از زبان او خواندند:
«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی
دیگه هر چی تو دنیاس دارن رنگ خیالی
تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی
تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی
بی تو غمگینم از این فاصله ی سال و زمونا
تا تو برگردی میشم دود و میرم تو آسمونا
اون نگاه گرم تو یادم نمیره
بوسه بی شرم تو یادم نمیره… ». آخرین باری که دیدنش سالهای 60 یا 61 بود و گویا همان سالها ناگهان یک روز دیگر نیامد. دیگر هیچکس اسطوره تهران را ندید. سالها از ناپدیدشدن او گذشته است اما تهران او را فراموش نخواهد کرد. بانوی سرخپوش اسطوره عشق روزگار ما بود. می توان روزی را روز عشق نامید و در آن روز همه عاشقان با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه عاشقان گمنام و نامدار تاریخ و به حرمت خودِ عشق گل سرخی بر گِرد میدان فردوسی نهاد.
زنده یاد سوسن هم تو شهری که توی نیستی رو اجرا کردن که در ویدیوی زیر میتونین ببینین